ویراستار باید حواسش به همهجا باشد. او همان طور که با نگاه جزءنگر پیش میرود، نگاه کلنگر خود را باید حفظ کند؛ یعنی فضای کلی بحث را از خاطر نبرد و آنچه را گذشت نیز در نظر داشته باشد. البته دشوار است؛ اما با تمرین باید به این مرحله برسد. این عادت و حالت باید برای او درونی شود و علاوه بر رفتار آگاهانه، ناخودآگاهش نیز هوای کار را داشته باشد.
برای نمونه، ممکن است در قسمتی از متن شخصی نام برده شده باشد. ویراستارِ حواسجمع شاید نام آن شخص را حفظ نکند؛ اما حاضرالذهن است و در صفحات بعد اگر دوباره نام آن فرد برده شود و تفاوتی وجود داشته باشد، متوجه میشود یا ضمیر ناخودآگاهش زنگها را برای او به صدا در میآورد.
این اتفاق برای من یکی که بارها در کارهای تاریخی و گزارش رویدادها افتاده است. تازهاش در کاری بود دربارهٔ جناب بودا. ابتدا نوشته بود کتاب «سه نبیل خرد». مدتی گذشت. نویسنده دوباره از این کتاب یاد کرد؛ اما با نام «سه زنبیل خرد». گرچه اولی را حفظ نکرده بودم، با دیدن این دومی نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و گشتم و تفاوت را کشف کردم.
البته بگویم که این سیستمِ ناخودآگاهِ حساسشدن به نامها در صورتی کار میکند که نام را بار اول درست و بادقت خوانده باشیم. بعد که به تفاوت میرسیم، ضمیرِ ناخودآگاه، هشدار میدهد! و صد البته که در نامهای اجقوجق بیگانه مانند نامهای آلمانی، این سیستم خیلی خوب جواب نمیدهد. بهترین راهکار در نامهای نامأنوس بیگانه خواندن آنها بهدرستی با صدای بلند است.