اندک‌اندک ویراستاری‌ برایم شرطی می‌شود؛ حتی در نوشتن پیامک هم قواعد ویراستاری را مراعات ‌می‌کنم

دورهٔ ۱۱۵ ویرایش و درست‌نویسی
مهر و آبان۱۳۹۴
محمد‌مهدی گودرزی

تقریباً تمام روزهای هفته درگیر بودم. شنبه‌ها و یکشنبه‌ها و چهارشنبه‌ها کلاس زبان فرانسه داشتم. دوشنبه و سه‌شنبه کلاس نقاشی می‌رفتم. حالا پنجشنبه‌ها و جمعه‌ها هم کلاس ویراستاری تشکیل می‌شد و من از طرف مجموعه‌ای که در آن کار می‌کنم، مأمور به شرکت در کلاس ویراستاری بودم؛ گرچه به شرکت در آن بی‌میل نبودم. کلاس چهار ساعت پشت‌سرهم برگزار می‌شد. استاد حیدری‌ثانی را پیش ‌از ین چند بار، از آن جمله در کنگرهٔ ۱۷هزار شهید ترور در تهران دیده بودم؛ اما نمی‌دانستم حیدری‌ثانی اوست. لحظهٔ ورود به کلاس تعجب کردم: یعنی ویراستاری تا این اندازه خواستار دارد؟! آمار نداشتم؛ ولی گویا نزدیک به سی ‌و اندی نفر در کلاس حضور داشتند. این مژده‌ای است برای پارسی‌دوستان.

کلاس با همهٔ طولانی‌بودنش چندان خسته‌کننده نبود؛ آن‌هم به‌دلیل نرمش‌های بیست دقیقه یک ‌باری که حیدری‌ثانی ما را مجبور به انجامش می‌کرد. گویا این‌هم از توصیه‌هایی است که به ویراستار می‌شود، برای جلوگیری از درد‌های مربوط به نشستن طولانی‌‌مدت پشت میز و رایانه. شاید آن چهار ساعت کلاس پشت‌سرهم همچنین تمرینی برای نشستن پای کار ویراستاری باشد که به‌طور مشخص به حوصلهٔ زیاد نیاز دارد. با این وصف، احتمالاً کلاس ویراستاری دستاوردهای کیفی هم داشته است.

اندک‌اندک ویراستاری‌ برایم شرطی می‌شود. حتی در نوشتن پیامک هم قواعد ویراستاری را مراعات ‌می‌کنم. کم‌‌کم واژه‌هایی مثل مورد، قابل، چیز و… برایم حکم زنگ خطر پیدا کرده است. به «که»ها حساس شده‎‌ام. مواظب «داشتن» و «بالا» و… هستم.

استاد حیدری‌ثانی مثل احمدی‌نژاد صحبت می‌کند، بریده‌بریده و پُر از سؤال، با لحنی که انگار برای بچه‌های کلاس اول ابتدایی درس می‌دهد. این لحن سخنرانی مانند سوهان روح بود و مرا یاد این ضرب‌المثل می‌انداخت: جور استاد به ز مهر پدر.

استاد جلسهٔ آخر کلاس حرف جالبی زد. گفت: «پیشنهاد می‌کنم برای امتحان ویراستاری نیایید»! این شبیه به حرفی بود که مسئول گردان ما در دورهٔ آموزشی خدمت عمومی وظیفه یا همان سربازی گفت. اسمش یادم نیست. لُر بود با هیبتی درشت و صدا که نه، فریادی وحشتناک. با همهٔ فشار به خودش برای ترسناک جلوه‌کردن، چهره‌ای بانمک و دلی نرم داشت. ولی وقتی وارد محوطهٔ خوابگاه‌های گردان می‌شد، مثل گربه‌ای که از روی دیوار وسط چند گنجشک پریده باشد، همهٔ سربازها به سوراخی فرار می‌کردند. یک‌ بار در برنامهٔ صبحگاه گفت: «می‌خواستین سربازی نیایید. کسی مجبورتان نکرده بود.»

روز امتحان هم برخی نیامده بودند. این‌هم جالب بود؛ زیرا نشان می‌داد برای بعضی، خلاف من، مدرک ویراستاری چندان اهمیتی ندارد. آنچه مهم است، مهارت ویراستاری است.

لینک کوتاه:

۱ دیدگاه

دیدگاه خود را بنویسید:

46 + = 51