Warning: Creating default object from empty value in /home/heydaris23/domains/heydarisani.ir/public_html/wp-content/themes/voice2/include/options/ReduxCore/inc/class.redux_filesystem.php on line 29
هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم با او که حدود بیست سال اختلاف سن دارم، هم‌کلاس شوم | سیدحمید حیدری‌ثانی

هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم با او که حدود بیست سال اختلاف سن دارم، هم‌کلاس شوم

دورهٔ ۱۱۵ ویرایش و درست‌نویسی
مهر و آبان۱۳۹۴
فاطمه شهابی‌نسب

سه سال پیش، خواهرزاده‌ام و همسرش در کارگاه ویرایش شرکت کردند. خوشبختانه بعد از کارگاه هم در این رشته فعالیت کردند و من نیز تا حدودی شاهد کارهای آن‌ها بودم. دیدن موفقیت این دو و جست‌وجو برای کاری که با روحیه‌ام متناسب باشد، انگیزه‌ای برای شرکت در این کارگاه شد.

جلسهٔ اول با معرفی شرکت‌کنندگان و بیان رشتهٔ تحصیلی و دلیل شرکت در کارگاه ویرایش شروع شد. با دانستن تخصص دوستان کمی دچار تردید شدم و این سؤال را از خود پرسیدم: آیا با اطلاعاتی که از فارسی و دستور زبان دارم، موفق خواهم شد؟ اما با این دیدگاه که تجربه‌ای به تجربه‌های گذشته‌ام افزوده خواهد شد، خود را دلداری دادم. در این میان، صحبت‌های امیدوارکنندهٔ خواهرزاده‌ام نیز بی‌تـأثیر نبود.

زمانی‌ که مزایا و دشواری‌های ویراستارشدن در کارگاه بیان شد، خاطره‌هایم را مرور کردم. قبلاً در زمینهٔ آماری در پژوهشکدهٔ اقبال جهاد دانشگاهی به‌صورت نیرویی فعال مشغول بودم. کارهایی مثل کدگذاری و ورود داده‌ها، تجزیه‌وتحلیل یافته‌ها، تفسیر جداول آماری، تایپ و صفحه‌آرایی پژوهش‌های علوم‌اجتماعی و تحقیق‌های دانشجویی و… انجام می‌دادم. در آنجا خبری از استخدام نبود و فقط با توجه به مهارت فرد، کار به او واگذار می‌شد. خوشبختانه با تلاش برای به‌دست‌آوردن مهارت لازم در رشته‌ام، از جایگاه خوبی برخوردار شده بودم؛ اما متأسفانه وظایف مادری مانع ادامهٔ کارم شد. با بزرگ‌ترشدن بچه‌ها و علاقه به کارکردن، تصمیم گرفتم این بار برای ویراستارشدن تلاش کنم تا علاوه بر کسب تجربه‌های مفید، به خواسته‌های مادی‌ام نیز برسم.

خاطره‌هایی از حواشی کارگاه

شنیدن نام خانوادگی مدرس کارگاه نام استادم آقای «مجید حیدری» را دوباره در ذهنم یادآور شد. این استاد اگر دانشجو را مستعد و مشتاق یادگیری می‌دانست، واقعاً بی‌دریغ به او کمک می‌کرد. تبحر در کار با نرم‌افزار spss را مدیون ایشان هستم.

برای حضور مفیدتر در کلاس، هر هفته مطالب تدریس‌شده را مرور می‌کردم. واکنش فرزندانم خیلی جالب بود؛ به‌خصوص فرزند کوچکم که با زبان شیرینش می‌گفت: «مامان می‌خوای درساتو بخونی؟» برای او بسیار جذاب بود که من هم مانند او درس می‌خوانم.

با اینکه کارگاه تمام شده است، هنوز هم همان حس‌و‌حال را دارد. خاطرهٔ جالب دیگر که فکر نکنم تجربهٔ آن را داشته باشید، حضور من و یکی دیگر از خواهرزاده‌هایم در این کارگاه بود. هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم با او که حدود بیست سال اختلاف سن دارم، هم‌کلاس شوم. در این مدت همیشه در مهمانی‌ها با لفظ «چطوری هم‌کلاسی!» یکدیگر را خطاب می‌کردیم.

خلاصه اینکه شرکت در این جلسه‌ها سبب شده است متن‌های نوشته‌شده در اطرافم را دقیق‌تر ببینم و بخوانم. در پایان امیدوارم که با یاری دوستان بتوانم در این کار مهارت لازم را به دست آورم و به آنچه مدنظر داشته‌ام، برسم.

لینک کوتاه:

دیدگاه خود را بنویسید:

7 + 1 =