دورهٔ ۱۱۵ ویرایش و درستنویسی
مهر و آبان۱۳۹۴
داریوش تازهکار
مدتها بود که درستنویسی و ویرایش، ذهن من را به خود مشغول کرده بود؛ دستکم از سال ۱۳۸۴ که به دانشگاه رفتم و از همان روز نخست، درگیری و دستبهیقهشدن با زبان انگلیسی و ترجمه از آن زبان، شروع شده بود. همان سال بود که خواندن غلط ننویسیم را بهتوصیهٔ استادم آغاز کردم و دیری نپایید ترجمه را همان طور که وی انتظار میداشت، پیش بردم. راه و چاه ترجمه را کمابیش شناختم و چهار سال بعد، داشتهها و نداشتههای دوران کارشناسی را پشتسر نهادم و عازم شهری دورتر از موطن خود شدم. دوران کارشناسیارشد هرچه عذابآورتر و سختتر گذشت؛ ولی دغدغهٔ درستنویسی برای من، مگر اندکی در دوران کارشناسی، رفع نشده بود. هرگاه به واژهای نو چه فارسی و چه غیرفارسی بر میخوردم، به ذهن مراجعه و در صورت نیاز، خود برابرسازی ذهنی میکردم. در طول آن سالها علاقهٔ زیادی به واژهسازی و دستور زبان پیدا کرده بودم و هر روز عطشم بیشتر میشد؛ تا اینکه همین علاقه باعث شد رشتهام را از کارشناسی ادیان و عرفان به حوزهای مرتبطتر و نزدیکتر به زبان یعنی زبانهای باستانی تغییر دهم.
گذشته از مطالعات پراکندهام، پیگیری دغدغه و ورود جدیام به این حوزه، بالاخره با حضور در دورهٔ آموزشی ویراستاران رقم خورد. آری قرعهٔ کار بهنام توی حرفهای زدند!
دورهٔ ویرایش برای من چند جنبه داشت: نخست اینکه فاصلهٔ زیاد میان نظری تا عملیبودن بحث ویرایش را به من نشان داد. وجود این فاصلهٔ بس دراز بین نظری تا عملیبودن مبحث ویرایش، من را بر آن داشت تا هموغم خود را برای کاستن این پهنای دراندشت بگذارم. جنبهٔ بعدی این بود که شغل اول من سالها تدریس بوده و برایم بسیار عادی شده است که عدهای بنشینند و من درس بدهم؛ ولی پس از مدتها، تجربه و احساس خودم بهعنوان یکی از همان دانشآموزان، احساس جدیدی بود و بسیاری چیزهای نو آموختم. استاد ویرایش اما توانمند به بحثها و موضوعات جزوه، استوار پیش میرفت و هریک از مباحث را، چنانکه معلوم بود پیش از این بارها و بارها تدریسکرده بود، میگشود و موشکافانه تشریح میکرد.
شیوهٔ تدریسش نوین بود؛ ولی فنآموزانی کهن نصیبش شده بود. از آنجا که شیوهٔ تدریس وی بر اساس مشارکت فعّال فنآموزان بود، گاهی آنها در پاسخ به پرسشهایِ بسیار سادهٔ وی هم ناتوان مینمودند و این پرسش را به ذهن متبادر میساختند که بهراستی هدف آنها از حضور در دورهای اینچنین چیست. آیا همان را که استاد در ذهن دارد، خواهند آموخت یا برداشتی کمرنگ از نگاه خود به ویرایش را برای زمانی طولانی در ذهن ثبت خواهند کرد.
البته گاهی هم ویرایش غیرمنطقی مینمود. کاش آنچنان که دستور زبان بسیار منطقی است، ویرایش نیز چنین میبود تا کار برای دیرآموزان آسانتر میشد.
بیشتر فنآموزان دورهٔ ۱۱۵ مشهد خانم بودند و بهجز سه چهار نفرشان همگی نهتنها ظاهرشان پشت نقاب حجاب پنهان گشته، بلکه باطنشان نیز بهسختی رویمینمایاند؛ طوری که آقای حیدریثانی بندهخدا گاهی سؤالی را چند بار میپرسید و صدای بیرمقی از ته چاه، آن هم با پاسخی اشتباه به گوش میرسید. این انفعال حتی تا به آنجا پیش میرفت که همانها برای گزینش نام گروه خود دچار سختی میشدند و استاد نام «نمیدانم چه بگویم» برایشان بر میگزید! کاری به این ندارم که برخیشان بهقول استاد حلالمسائل داشتند! بهقول شیخ اجل، سعدی «مستمع صاحبسخن را به ذوق آوَرَد». با این حال، استاد با چنین مخاطبانی، ماهرانه و بلدوزروار دوره را پیش میراند.
از آقای حیدریثانی ویرایش و تدریس آموختم و کسی که به من چیزی آموزد، مرا وامدار خویش ساخته است. امیدوارم با نجوای دورهٔ ویراستاران، ویراستار خفتهٔ درونم بیدار شده باشد.