راست اینکه ما نسبت به گذشتگان در خلق آثار شاهکار، با ملاحظهٔ امکاناتی که داریم، بسی زار و نزاریم. با اینکه بر شانهٔ گذشتگان ایستادهایم و پشتگرم به میراث فرهنگی آنان هستیم و با اینکه از امکانات بیشماری برخورداریم که در خیال گذشتگان نمیگنجید، بازهم نسبت به آنان در آفرینش آثار کارآمد و سرآمد، فرودستیم.
گذشتگان ما با نبودن کتابخانههای مجهز و رایانه و صنعت چاپ و حتی قلم و کاغذ مناسب و روشنایی لازم برای شامگاه و بسیاری دیگر از امکاناتی که امروزه ما پیشرفتهترینِ آنها را در هر کوی و برزن داریم، شاهکارهایی خلق کردند که مالامال از نکته و هنر است. اما امروزه ما با برخورداری از اینهمه تسهیلات، کاری درخور اینهمه نمیکنیم و در خلق آثار شاهکار، درماندهایم.
علت یا علل کمبود کتابهای شاهکار چیست؟ سه علت را من میشمرم و دیگر علل را به عهدهٔ خواننده میگذارم:
یکم. تلقى غلط از نویسندهٔ پرکار
امروزه لقب پرافتخار «نویسندهٔ پرکار» به کسی اطلاق میشود که پُرنویس است. در صورتی که آنکه سالها در یک موضوع تحقیق کرده و تنها یک کتاب نوشته، نویسندهای است پرکار.
معیار رایج برای پرکاربودن یک نویسنده، پرنویسبودن او شده است و تعداد کتابهایش. همین تلقی غلط است که بسیاری را وامیدارد که بهشتاب بنویسند و آثار متعددی عرضه کنند تا مُباهی به لقب «نویسندهٔ پرکار» شوند. نتیجه اینکه اندیشه و اوقاتی که باید متمرکز در خلق چند کتاب کارآمد و گرانسنگ گردد، پخشوپلا میشود و صرف دهها کتاب متوسط یا ضعیف میگردد.
مادامی که تلقی جامعهٔ فرهنگی ما از نویسندهٔ پرکار تصحیح نشود، خلق کتابهای شاهکار ممکن نمیگردد و انرژی و استعداد نویسندگان، صرف پدیدآوردن کتابهای بیشتر (نه برتر) میشود.
البته تلقى غلط از نویسندهٔ پرکار را بهگونهٔ دیگری نیز میتوان تقریر کرد که ناظر به واقعیتی دیگر است و آن اینکه برخی نویسندگان که خود را موظف میدانند بسیار کار کنند، میپندارند که بسیار کارکردن یعنی بسیار نوشتن. ازاینرو بسیار مینویسند و کم تحقیق میکنند و در نتیجه، قادر به خلق آثار شاهکار نمیشوند. پس به گفتهٔ آلاحمد:
زنهار کسی از شما خود را نفریبد به این کلمات که مینویسد و بدین طومارها که دارد، و گوید که هرچه طومار بلندتر، حکمت افزونتر.[۱]
دوم. توجه به کمیت بهجای کیفیت
مادامی که نویسندگان به کمیت آثارشان میاندیشند و دغدغهٔ این را دارند که چندده کتاب تألیف کنند، ناکام از آفریدن آثار شاهکاری میشوند که سالها تحقیق و نقد عمر را میطلبد.
یکی از آفات بزرگ تحقیق، همین کمیتگرایی است. اغلب نویسندگان دوست دارند کتابهای متعددی بنویسند. کمتر نویسندهای را میتوان یافت که راغب باشد سالها در یکدو موضوع تحقیق کند و همهٔ عمر را در کار معدودی کتاب کند.
بنگرید که چخوف میگفت: «همان طور که پرنده چهچه میزند، من هم داستان مینویسم.»[۲] البته بعدها از این کار پشیمان شد. و یا کانینگهام، در مقالهای چندین راه نشان داده است که چگونه دویست رمان بنویسیم.[۳] دقت کنید که در عنوان مقاله، «رمان» آمده است.
آنچه بیشتر موجب گردیده که نویسندگان کمیتگرا شوند، صنعت چاپ و خدمات ارزان و عالی آن است. یکی از عوارض منفی صنعت چاپ این است که نویسندگان به اتکای آن، پیدرپی مینویسند و مطمئن هستند که کتابهایشان منتشر می شود؛ در صورتی که چون در گذشته چنین امکانی نبوده است، نویسندگان میکوشیدند تا آثارشان سرشار از هنر و حسن باشد و آنقدر باارزش تلقی شود که کاتبان رنج استنساخ آن را بر خود هموار کنند و کتابشان دستبهدست بگردد و باقی بماند.
سوم. ارتزاق از راه تألیف
نویسندگانی که برای ارتزاق و حقالتألیف مینویسند، هیچگاه به این تن نمیدهند که سالها برای نگارش یک کتاب وقت بگذارند. درست گفته است ژان ژاک روسو:
در صورتی که منظور نویسنده از نوشتن، ارتزاق از راه قلم باشد، بسیار دشوار است که افکار عالی را در سر بپروراند.[۴]
امروزه به نویسندگانی که نوشتن را وسیلهٔ امرارمعاش خود قرار میدهند، ژورنالیست (روزنامهنگار) میگویند؛ زیرا یکی دیگر از معانی ژورنالیست در انگلیسی «کارگر روزمزد» است.
پس نویسندگانی که قلم را به مزد میکشند، گرچه در سراسر عمرشان یک مقاله هم برای روزنامهای ننوشته باشند، ژورنالیست هستند؛ یعنی کارگر روزمزد، همان که خودمان میگوییم «میرزابنویس». درست مانند ذبیحالله منصوری که با تألیف و ترجمهٔ صدها جلد کتاب و با آنهمه پشتکار، از آفریدن کتابی شاهکار عقیم بود.
کتابهایی که این نویسندگان میسازند، گر چه ممکن است خالی از حسن نباشد و مردمپسند هم باشد، علمی و تحقیقی نیست.
فرنگیها به آثاری که سردستی و شتابان برای امرارمعاش تهیه شده باشد، «پاتبویلر» (Potboiler) میگویند؛ یعنی آثار ناندانی یا نانآور. این کتابها چون با عجله و برای تأمین معاش تألیف شده، خالی از اتقان است و در آن گرهگشایی و نوآوری دیده نمیشود. شوپنهاور میگوید:
حقالزحمه و حقالتألیف در بطن خود تباهی ادبیات را نهفته دارد. تنها آن نوشتههایی باارزش است که نویسندهاش بهخاطر آنکه حرفی برای گفتن داشته، آن را نوشته است. پول گویی طوق لعنت است: هر نویسنده بهمجرد آنکه برای پول بنویسد، نوشتههایش بد میشود. برجستهترین آثار نامیترین افراد در زمانی به وجود آمده که آنها بهخاطر هیچ یا پولی اندک آن را نوشتهاند. در اینجاست که این ضربالمثل اسپانیولی مصداق پیدا میکند: شرف و پول در یک کیسه جمع نمیشوند.[۵]
بهتر از این مثل اسپانیولی، گفتهٔ شهید بلخی است که دانش و خواسته (مال) را با هم قابلجمع نمیداند. گفت:
دانش و خواسته است، نرگس و گل
که به یک جای نشکفند به همهر که را دانش است، خواسته نیست
وانکه را خواسته است، دانش کم
البته هر نویسندهای باید زندگی بسامانی داشته باشد تا بتواند بخواند و بیندیشد و بنویسد. اما برای بسامانشدن زندگی نباید به قلم تکیه کند و «ن و القلم» را «نان و قلم» سازد.
مارکس، که زندگیاش را با فقر و فلاکت سپری کرده بود، قلم را ابزار نان نساخت و حتی میگفت:
نویسنده باید پول دربیاورد تا بنویسد، نه اینکه بنویسد تا پول دربیاورد.[۶]
یکی از دلایل توفیق گذشتگان در خلق آثار شاهکار این بود که اساساً پدیدهای به نام حقالتألیف وجود نداشت و کسی به ارتزاق از راه تألیف نمیاندیشید. نه کتابی بهانگیزهٔ تأمین معاش نگاشته میشد و نه کسی دغدغهٔ آن را داشت که بیشتر و سریعتر بنویسد تا بهرهٔ بیشتری نصیبش گردد.
به هر حال، ژورنالیسم و کتابهای نانوآبدار از پدیدههای جدید و زیانهای عارضی حقالتألیف است و از آفات خلق کتابهای شاهکار.
[۱]. جلال آلاحمد، زن زیادی، چ۵، تهران: رواق، ۱۳۵۶، ص۱۹.
[۲]. نک: دربارهٔ رمان و داستان کوتاه، ص۳۵۲.
[۳]. نک: جت کانینگهام، «چگونه ۲۰۰ رمان بنویسیم!»، ترجمهٔ مهدی حسینی، کیهان، پنجشنبه ۲۴مرداد۱۳۷۰، ش۱۴۲۵۸، ص۱۶.
[۴]. فن نویسندگی، ص۵۲.
[۵]. شوپنهاور، «کتاب و نویسندگی»، ترجمهٔ کامران فانی، الفبا، بههمت غلامحسین ساعدی، ج۳، تهران: امیرکبیر، ۱۳۵۲، ص۱۳۲.
[۶]. نک: گریگوری برگمن، کتاب کوچک فلسفه، ترجمهٔ کیوان قبادیان، چ۱، تهران: اختران، ۱۳۸۴، ص۹۸.
منبع: محمد اسفندیاری، «مهلتی بایست تا خون شیر شد»، اخلاق نگارش، چ۱، قم: نور مطاف، ۱۳۹۰، ص۱۰۲ تا ۱۰۶.