دورهٔ ۱۱۵ ویرایش و درستنویسی
مهر و آبان۱۳۹۴
وجیهه رمضانی
بالاخره تشکیل شد. کلاس ویراستاری را میگویم. بعد از چند ماه و اندی چشمانتظاری خبر رسید ثبتنام میکنند. راستش، هم خوشحال بودم، هم نگران؛ چراکه از قبل به جزوهٔ ویراستاریِ خواهرم نگاهی انداخته بودم. میدانستم راه سختی پیش رویم است و نگران بودم که نکند بین راه کم بیاورم. اما این نگرانی نمیتوانست من را از تصمیمم باز دارد؛ پس ثبتنام کردم.
فهم مطالب در جلسههای اول و دوم برایم سخت بود. بیشتر مطالب ویراستاری با قواعد دستور زبان فارسی در ارتباط است و من که حسابداری خواندهام، نزدیک به پنج سال است از دستور زبان دور افتادهام. حسابداری کجا و قواعد دستور زبان کجا! کار وقتی برایم سختتر شد که دیدم همه باید مشارکت میکردند. از هرکس سؤالی میشد و باید پاسخ میداد. از بس خوششانس بودم، همیشه عبارتهای پیچیده و طولانی سهم من میشد! خدا را شکر میکنم عُمرِ این سختی کوتاه بود. این اواخر لحظهشماری میکردم که نوبتم بشود.
با اینکه هر جلسه، چهار ساعت طول میکشید، بچهها خسته نمیشدند؛ آنهم بهخاطر پویایی کلاس و پخش فیلمها و عکسهای طنزآلود بود. یکی از جذابیتهای کلاس، تشکیل گروه و انتخاب اسم برای آن بود. چه اسمهای مبتکرانهای: گروه پنبهریز، گروه شخص شخیص شاخص، گروه حبشی و دوستان، گروه پیتزابستنی و… .
تنها مشکلی که بود و کاش نبود، چیدمان صندلیهای ما بود. برای دیدن تخته، گردن مَفلوک را باید ۹۰ درجه میچرخاندم. این حالت گاه بیش از بیست دقیقه طول میکشید. طفلک ماهیچههای گردنم! در عمرشان اینقدر منقبض نشده بودند. هنوز هم در شوکاند. اگر نارسیس و اجبار آقای حیدریثانی برای انجام ورزشها نبود، شاید الان آرتروز گردن گرفته بودم. ویراستار گردنکج!
کلاس مفیدی بود. تا قبل از آمدن به این کلاس، دربارهٔ ورود عبارتهای بیگانه به زبان فارسی حساسیت نداشتم که هیچ؛ حتی نمیدانستم زبان فارسی در خطر است. اما بهلطف این کلاس و مباحث مطرحشده در آن، متوجه این موضوع شدم. حال مسئولیت بیشتری احساس میکنم.
در آخر، خودکارقرمزی خریدهام. بفرمایید متنها تشریف بیاورند.