دورهٔ ۱۱۵ ویرایش و درستنویسی
مهر و آبان۱۳۹۴
مریم شریفی
پلهها را که طی میکنم، نرسیده به کلاس، صدای آقای حیدریثانی را میشنوم که مشغول تدریس هستند. مثل همیشه دیر به کلاس رسیدهام! وارد کلاس میشوم و با صدای آهستهای سلام میکنم. بهدنبال صندلی خالی برای نشستن میگردم. فضای کلاس را دو میز بزرگ اشغال کرده که دور آنها صندلیهایی با روکش مشکی چیده شده است. صندلیهای جلو بهدلیل مشکلبودن رفتوآمد همیشه خالی میماند. افرادی مثل من هم که دیر میرسند، یا باید کلاس را دور بزنند، یا افرادی را که نشستهاند، بلند کنند تا به صندلیهای جلو برسند. به همین دلیل قید نشستن روی صندلیهای راحتی را میزنم و روی صندلی پلاستیکی آبیرنگی مینشینم. از میز دور هستم؛ بنابراین از کیفم بهعنوان میز استفاده میکنم. آقای حیدریثانی چرا امکانات کم است؟ چرا مسئولان پاسخگو نیستند؟!
غرغرکردن زیرلبی را تمام میکنم و سعی میکنم حواسم را برای درس جمع کنم که زنگ موبایل، حواس نهتنها من، بلکه دیگران را هم پرت میکند. قرار شد فرد خاطی هفتهٔ آینده برای بچههای کلاس شیرینی یا بستنی بخرد. خندهام گرفته؛ ولی یکدفعه یادم میآید که تلفنم را در حالت سکوت نگذاشتهام. با دستپاچگی گوشی را خاموش میکنم تا کار دستم ندهد!
موقع نامنویسی وقتی شنیدم زمان کلاس چهار ساعت است، چیزی نمانده بود پشیمان شوم؛ چون مستقیم از محل کار به کلاس میآیم. فکر میکردم دیگر رمقی برای کلاس درس ندارم. ولی با دیدن فضای کلاس که در محیطی گرم و صمیمی بههمراه شوخیهای بجای آقای حیدریثانی برگزار میشود، نظرم عوض شد.
با صدای آقای حیدریثانی که ما را مجبور به انجامدادن نرمش میکند، بلند میشوم. بعضی بهطرز خندهداری حرکات را نشسته انجام میدهند که با تذکر آقای حیدریثانی بهسختی از جا بلند میشوند. اذان میدهد. آقای حیدری کوچک در حال آوردن چای هستند. از آن طرف، آقای حیدریثانی برای نماز فقط پانزده دقیقه زمان میدهند! ماندهام چای را داغ بنوشم یا بعد از نماز، چای سردشده را بخورم. بچهها یکییکی بلند میشوند. کمی که از چای میخورم، زبانم میسوزد. چه زمان نامناسبی را برای آوردن چای انتخاب کردهاند! یادم میافتد زمان زیادی برای خواندن نماز ندارم. با سرعت بهسمت مسجد حرکت میکنم. نمازم را با عجله میخوانم و خودم را به کلاس میرسانم.
بعد از نماز، مشغول حلکردن تمرینهای آخر جزوه میشویم. آقای حیدریثانی بچههای کلاس را به گروههای سه چهارنفره تقسیم میکند و از ما میخواهد اسمی برای گروهمان انتخاب کنیم. همگی بهدنبال اسمهای جالب یا ادبی هستیم که آقای حیدریثانی با نامگذاری گروه آقای لطفی بهنام «شخص شخیص شاخص متشخص» غافلگیرمان میکند، چیزی نمیگذرد که اسم گروه ما هم «پیتزابستنی» میشود. صدای اعتراض گروهها از یک طرف، خنده و شوخی از طرف دیگر بلند است.
باید به صورت دایرهای دور هم بنشینیم و چندنفره روی تمرینها کار کنیم. بهنظرم ایدهٔ جالبی است؛ چون نکتههایی به نظر بقیه میرسد که به ذهن من نرسیده یا من چیزی را یادآوری میکنم که بقیه استفاده میکنند. بعد از تمامشدن وقت، از هر گروه خواسته شد تمرینی را حلکنند تا دیگران متوجه اشتباهات خود شوند. باز هم نکتههای جدیدی عنوان میشود که ما دقت نکرده بودیم. بعضی از دوستان واقعاً نکتهسنج هستند و این برای بالابردن سطح کلاس بسیار خوب است.